ستارگان آسمان کهن پارس

وبلاگ رسمی شرکت کهن پارس - - اس ای کی پی - - مسئولیت محدود - - شماره ی ثبت ۴۶۸ ۳۰۲

ستارگان آسمان کهن پارس

وبلاگ رسمی شرکت کهن پارس - - اس ای کی پی - - مسئولیت محدود - - شماره ی ثبت ۴۶۸ ۳۰۲

روزگار غریب ... !

 

مثل مداد باش. چون.... 

 

پدر بزرگ، درباره چه می نویسید؟
-
درباره تو پسرم، اما مهمتر از آن چه می نویسم، مدادی است که با آن می نویسم. می خواهم وقتی بزرگ شدی، مثل این مداد بشوی.پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید:اما این هم مثل بقیه مداد هایی است که دیده ام ! پدر بزرگ گفت: بستگی دارد چطور به آن نگاه کنی،
در این مداد پنج صفت هست که اگر به دستشان بیاوری، برای تمام عمرت با دنیا به آرامش می رسی  : 

صفت اول: می توانی کارهای بزرگ کنی، اما هرگز نباید فراموش کنی که دستی وجود دارد که هر حرکت تو را هدایت می کند. اسم این دست خداست، او همیشه باید تو را در مسیر اراده اش حرکت دهد

صفت دوم: باید گاهی از آن چه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی. این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار، نوکش تیز تر می شود و اثری که از خود به جا می گذارد ظریف تر و باریک تر، پس بدان که باید رنج هایی را تحمل کنی، چرا که این رنج باعث می شود انسان بهتری شوی

صفت سوم: مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه، از پاک کن استفاده کنیم. بدان که تصحیح یک کار خطا، کار بدی نیست، در واقع برای این که خودت را در مسیر درست نگهداری، مهم است

صفت چهارم: چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست، زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است. پس همیشه مراقب باش درونت چه خبر است  . 

و سرانجام 
پنجمین صفت مداد: همیشه اثری از خود به جا می گذارد. پس بدان از هر کارت در زندگی ردی به جا می گذاری.سعی کن حرکات تو هشیارانه باشد. بدان که چه می کنی

 

-------------------------

تلاش برای فراموش کردن کسی که دوستش داری درست مثل این می مونه که کسی رو که تا حالا ندیدی ، بخوای به خاطر بیاری" یاد باد آنکه زما وقت سفر یاد نکرد / به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد*** دل به امید صدایی که مگر در تو رسد / ناله ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد " 



" برای خریدن عشق هر کس هرچه داشت ، آورد . دیوانه که هیچ نداشت گریست . گمان کردند چون هیچ ندارد میگرید ، هیچ کس به قدر دیوانه ندانست که قیمت عشق ، اشک است و قیمت اشک عشق! " 


    S.A.K.P -  CO


 

یک کشتی در یک سفر دریایی در میان طوفان در دریا شکست و غرق شد. و تنها دو مرد توانستند نجات یابند و به جزیره کوچکی شنا کنند. دو نجات یافته نمی دانستند چه کاری باید کنند اما هردو موافق بودند که چاره ای جز دعا کردن ندارند. به هر حال برای اینکه بفهمند که کدام یک از آنها نزد خدا محبوبترند و دعای کدام یک مستجاب می شود آنها تصمیم گرفتند تا آن سرزمین را به دوقسمت تقسیم کنند و هر کدام در یک بخش درست در خلاف یکدیگر زندگی کنند. نخستین چیزی که آنها از خدا خواستند غذا بود. صبح روز بعد مرد اول میوه ای را که بر روی درختی روییده بود در آن قسمتی که او اقامت می کرد دید و مرد می تونست اونو بخوره. اما سرزمین مرد دوم زمین لم یزرع بود.
هفته بعد مرد اول تنها بود و تصمیم گرفت که از خدا طلب یک همسر کند. روز بعد کشتی دیگری شکست و غرق شد و تنها نجات یافته آن یک زن بود که به بخشی که آن مرد قرار داشت شنا کرد. در سمت دیگر مرد دوم هیچ چیز نداشت. به زودی مرد اول از خداوند طلب خانه، لباس و غذا بیشتری نمود. در روز بعد مثل اینکه جادو شده باشه همه چیزهایی که خواسته بود به او داده شد. اگر چه مرد دوم هنوز هیچ چیز نداشت. سرانجام مرد اول از خدا طلب یک کشتی نمود تا او و همسرش آن جزیره را ترک کنند. صبح روز بعد مرد یک کشتی که در سمت او در کناره جزیره لنگر انداخته بود را یافت. مرد با همسرش سوار کشتی شد و تصمیم گرفت مرد دوم را در جزیره ترک کند. او فکر کرد که مرد دیگر شایسته دریافت نعمتهای الهی نیست. از آنجاییکه هیچ کدام از درخواستهای او از پروردگار پاسخ داده نشده بود.
هنگامی که کشتی آماده ترک جزیره بود مرد اول صدایی غرش وار از آسمانها شنید :" چرا همراه خود را در جزیره ترک می کنی؟" مرد اول پاسخ داد: "نعمتهای تنها برای خودم هست چون که من تنها کسی بودم که برای آنها دعا و طلب کردم. دعا های او مستجاب نشد و سزاوار هیچ کدام نیست." آن صدا مرد را سرزنش کرد:"تو اشتباه می کنی، او تنها کسی بود که من دعاهایش را مستجاب کردم وگرنه تو هیچکدام از نعمتهای مرا دریافت نمی کردی." مرد از آن صدا پرسید: "به من بگو که او چه دعایی کرد که من باید بدهکارش باشم؟"
صدا گفت: " او دعا کرد که همه دعاهای تو مستجاب شود."


 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد