ستارگان آسمان کهن پارس

وبلاگ رسمی شرکت کهن پارس - - اس ای کی پی - - مسئولیت محدود - - شماره ی ثبت ۴۶۸ ۳۰۲

ستارگان آسمان کهن پارس

وبلاگ رسمی شرکت کهن پارس - - اس ای کی پی - - مسئولیت محدود - - شماره ی ثبت ۴۶۸ ۳۰۲

آیا هنوز انسانیت زنده است ؟ ...

 

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. به نزد کشاورز رفت تا از او اجازه بگیرد. کشاورز گفت: پسر جان، برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را یک به یک آزاد میکنم، اگر توانستی دُم یکی از این سه گاو رو بگیری، میتوانی با دخترم ازدواج کنی.
مرد جوان در مرتع، به انتظار اولین گاو ایستاد. در طویله باز شد و بزرگترین و خشمگین‌ترین گاوی که تا حالا دیده بود به بیرون دوید. فکر کرد گاوهای بعدی، گزینه بهتری خواهند بود، پس به کناری دوید تا گاو از مرتع بگذرد و از در پشتی خارج شود.

 دوباره در طویله باز شد. باورنکردنی بود! در تمام عمر چیزی به این بزرگی و درندگی ندیده بود. گاو با سُم به زمین میکوبید و خرخر میکرد. جوان بار دیگر با خود فکر کرد گاو بعدی هر چیزی هم که باشد، از این بهتر خواهد بود. به سمت حصارها دوید و گذاشت گاو دوم نیز از مرتع عبور کند. برای بار سوم در طویله باز شد. لبخند بر لبان مرد جوان ظاهر شد. این ضعیف ترین، کوچک ترین و لاغرترین گاوی بود که تو عمرش دیده بود. این گاو، برای مرد جوان بود! در حالی که گاو نزدیک میشد، در جای مناسب قرار گرفت و درست به موقع بر روی گاو پرید. دستش رو دراز کرد... اما گاو دم نداشت..!
زندگی پر از فرصت های دست یافتنی است. بهره گیری از بعضی فرصت ها ساده است و بعضی مشکل. اما زمانی که بهشون اجازه میدیم رد بشن و بگذرن (معمولاً در امید فرصت های بهتر در آینده)، این موقعیت ها شاید دیگه موجود نباشن.


 خزان بر باغ قلبم سایه افکنده به صد خواری
  نمیدانم چه پیش آید؟
  نمی خواهد ببارد آسمان یک قطره  رویای بهاری!
 گو چه پیش آید؟!
 بدنبال رهی آواره ام در  کوچه ی شب زنده داری
 هر چه پیش آید!!
 شکستم هر دمی در خلوت شبهای تاریکم  به تاری 
 تا چه پیش آید؟!
 شدم  خاکسترعشقی ، نشسته دردم ودود و غباری 
 گو چه پیش آید؟!
 ....
 ولی بس باشد این دیگر، ببینم  سینه را، در سوگواری
 هر چه  پیش آید!!
 رهانم سینه را زین پس دگر زین بیقراری 
 تا چه پیش آید!
 رهم این د یده را از سوزش چشم انتظاری
هر چه پیش آید!!
 ....
دهم زین پس به امیدی... به قلبم باز دلداری
 چه پیش آید!!؟
 به اشکم  میدهم ... ا مید  دل را  ، آبیاری
 هر چه پیش آید!!
 گلی می رویم  اندر  گلشن امیدواری‌
تا چه پیش آید!!
 هرآن آید مرا در حسرت هر لحظه اینسان  جانسپاری
وه چه خوش آید !
 نگه دارم دلم را از برایش  یادگاری 
 تا چه پیش آید!!!

                                                                      (شاعر : شیدایی)


 

شرکت کهن پارس


 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد