ستارگان آسمان کهن پارس

وبلاگ رسمی شرکت کهن پارس - - اس ای کی پی - - مسئولیت محدود - - شماره ی ثبت ۴۶۸ ۳۰۲

ستارگان آسمان کهن پارس

وبلاگ رسمی شرکت کهن پارس - - اس ای کی پی - - مسئولیت محدود - - شماره ی ثبت ۴۶۸ ۳۰۲

با هر ولادت آغازی دوباره است ...

 

آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست

دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست

سر بسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست

ای داد  ، کس به داغ دل باغ دل نداد
ای وای ، های های عزا در گلو شکست

آن روزهای خوب که دیدیم ، خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست

«بادا»مباد گشت و «مبادا» به باد رفت
«آیا»زیاد رفت و «چرا» در گلو شکست

فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست

تا آمدم که با تو خدا حافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا... در گلو شکست

..............................................................................................................

وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه باید ها...
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخند های لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم :
باشد برای روز مبادا !
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند ؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد !
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها...
هر روز بی تو
روز مبادا است !

 مرحوم قیصر امین پور


 

با ما تماس بگیرید

 

آیا هنوز انسانیت زنده است ؟ ...

 

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. به نزد کشاورز رفت تا از او اجازه بگیرد. کشاورز گفت: پسر جان، برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را یک به یک آزاد میکنم، اگر توانستی دُم یکی از این سه گاو رو بگیری، میتوانی با دخترم ازدواج کنی.
مرد جوان در مرتع، به انتظار اولین گاو ایستاد. در طویله باز شد و بزرگترین و خشمگین‌ترین گاوی که تا حالا دیده بود به بیرون دوید. فکر کرد گاوهای بعدی، گزینه بهتری خواهند بود، پس به کناری دوید تا گاو از مرتع بگذرد و از در پشتی خارج شود.

 دوباره در طویله باز شد. باورنکردنی بود! در تمام عمر چیزی به این بزرگی و درندگی ندیده بود. گاو با سُم به زمین میکوبید و خرخر میکرد. جوان بار دیگر با خود فکر کرد گاو بعدی هر چیزی هم که باشد، از این بهتر خواهد بود. به سمت حصارها دوید و گذاشت گاو دوم نیز از مرتع عبور کند. برای بار سوم در طویله باز شد. لبخند بر لبان مرد جوان ظاهر شد. این ضعیف ترین، کوچک ترین و لاغرترین گاوی بود که تو عمرش دیده بود. این گاو، برای مرد جوان بود! در حالی که گاو نزدیک میشد، در جای مناسب قرار گرفت و درست به موقع بر روی گاو پرید. دستش رو دراز کرد... اما گاو دم نداشت..!
زندگی پر از فرصت های دست یافتنی است. بهره گیری از بعضی فرصت ها ساده است و بعضی مشکل. اما زمانی که بهشون اجازه میدیم رد بشن و بگذرن (معمولاً در امید فرصت های بهتر در آینده)، این موقعیت ها شاید دیگه موجود نباشن.


 خزان بر باغ قلبم سایه افکنده به صد خواری
  نمیدانم چه پیش آید؟
  نمی خواهد ببارد آسمان یک قطره  رویای بهاری!
 گو چه پیش آید؟!
 بدنبال رهی آواره ام در  کوچه ی شب زنده داری
 هر چه پیش آید!!
 شکستم هر دمی در خلوت شبهای تاریکم  به تاری 
 تا چه پیش آید؟!
 شدم  خاکسترعشقی ، نشسته دردم ودود و غباری 
 گو چه پیش آید؟!
 ....
 ولی بس باشد این دیگر، ببینم  سینه را، در سوگواری
 هر چه  پیش آید!!
 رهانم سینه را زین پس دگر زین بیقراری 
 تا چه پیش آید!
 رهم این د یده را از سوزش چشم انتظاری
هر چه پیش آید!!
 ....
دهم زین پس به امیدی... به قلبم باز دلداری
 چه پیش آید!!؟
 به اشکم  میدهم ... ا مید  دل را  ، آبیاری
 هر چه پیش آید!!
 گلی می رویم  اندر  گلشن امیدواری‌
تا چه پیش آید!!
 هرآن آید مرا در حسرت هر لحظه اینسان  جانسپاری
وه چه خوش آید !
 نگه دارم دلم را از برایش  یادگاری 
 تا چه پیش آید!!!

                                                                      (شاعر : شیدایی)


 

شرکت کهن پارس


 


فردا که بیاید ...

 


دیروز با ما کسی بود، از ما به ما، با وفاتر

 آیینه ی فطرت ما، از ما به ما، آشنا تر

   دیروز با ما کسی بود،

مانند

   خورشید صادق  

مانند باران صمیمی،

 

    از باغ گل با صفاتر

 

امروز او نیست با ما، مانند او کیست ؟

 

    رفت و شکستیم بی او،

 از قلب او، بی صداتر...


 

s.a.k.p

 


روزی خواهد آمد که ساده ترین مردم
روشنفکران ابتر کشور را به استنطاق خواهند کشید
از آنها خواهند پرسید که:
وقتی ملت به مانند آتش یک اجاق
کوچک و ،
تنهافرو میمرد،
به چه کار مشغول بودند؟!!...