ستارگان آسمان کهن پارس

وبلاگ رسمی شرکت کهن پارس - - اس ای کی پی - - مسئولیت محدود - - شماره ی ثبت ۴۶۸ ۳۰۲

ستارگان آسمان کهن پارس

وبلاگ رسمی شرکت کهن پارس - - اس ای کی پی - - مسئولیت محدود - - شماره ی ثبت ۴۶۸ ۳۰۲

در حسرت یک اعتماد

" در از خود گذشتگی است که هر گونه اثباتی به کمال می رسد . آنچه در وجود خویش واگذاری , هستی خواهد پذیرفت.آنکه از خود می گذرد , خود را به اثبات می رساند . (آندره ژید) " 

 

 " چقدر وحشتناک که هیچکس دلش برای من تنگ نشد !هیچکس نپرسید کجایی؟! حتی اونایی که دم از معرفت می زدند. یاد حرف همسایه افتادم که یکبار بهم گفته بود :به سایه ها دل نبند.... راست می گفت. "  

 

" شکسپیر میگه: خیانت تنها این نیست که شب را با دیگری بگذرانی ... خیانت میتواند دروغ دوست داشتن باشد ! خیانت تنها این نیست که دستت را در خفا در دست دیگری بگذاری ... خیانت میتواند جاری کردن اشک بر دیدگان معصومی باشد "  

 

 

 " دستام بوی گل می داد، مرا به جرم چیدن گل محکوم کردند، اما هیچ کس فکر نکرد که شاید من یک گل کاشته باشم. " 

 

" اگر بدانم که خواب تو را بیشتر خواهم دید برای همیشه دیدن تو هرگز بیدار نمی شوم اگر بدانم که مردگان تو را بیشتر خواهند دید برای همیشه دیدن تو قید زنده بودن راخواهم زد " 

 

 " دل من نرمتر از جنس حریر، دلم از جنس بلور، گر تو را قصد شکستن باشد، سنگ بی انصافیست ، یک تلنگر کافیست...! "  

 

من تو را به کسی هدیه می دهم که از من عاشق تر باشد و از من برای تو مهربان تر. من تو را به کسی هدیه می دهم که صدای تو را از دور، در خشم، در مهربانی، در دلتنگی، در خستگی، در هزار همهمه ی دنیا، یکه و تنها بشناسد. من تو را به کسی هدیه می دهم که راز معصومیت گل مریم و تمام سخاوت های عاشقانه این دل معصوم دریایی را بداند؛ و ترنم دلپذیر هر آهنگ، هر نجوای کوچک، برایش یک خاطره باشد. او باید از نگاه سبز تو تشخیص بدهد که امروز هوای دلت آفتابی است؛ یا آن دلی که من برایش می میرم، سرد و بارانی است. ای.... ،ای بهانه ی زنده بودنم؛ من تو را به کسی هدیه می دهم که قلبش بعد از هزار بار دیدن تو، باز هم به دیوانگی و بی پروایی اولین نگاه من بتپد. همان طور عاشق، همان طور مبهوت و مبهم... تو را با دنیایی حسرت به او خواهم بخشید؛ ولی آیا او از من عاشق تر و از من برای تو مهربان تر است؟آیا او بیشتر از من برای تو گریسته است؟؟ نه... هرگز...هرگز ولی، تو در عین ناباوری، او را برگزیدی... می دانم... من دیر رسیدم...خیلی دیر...خیلی... یک بار دیگر بگذار بی ادعا اقرار کنم که هر روز دلم برایت تنگ می شود. روزهایی که تو را نمی بینم، به آرزوهای خفته ام می اندیشم، به فاصله بین من و تو،... هر روز به خود می گویم کاش شیشه عمر غرورم را شکسته بودم کاش به تو می گفتم که عاشقانه دوستت دارم تا ابد... 

 

" خدایا!وقتی که دل گرفته و غمدار است و وقتی دوستان دشمنند.وقتی در همه راهها چاهی پنهان است.وقتی پایان دوست داشتن از یاد برده شدن است و اسمان بالای سرت از دود دلها گرفته به چه میتوان خود را دل خوش کرد؟ "  

 


 

حرفهای رفتنت اینقدر پنهانی نبود !  


بی نگاهِ عشق مجنون نیز لیلایی نداشت 

 بی مقدس مریمی دنیا مسیحایی نداشت  


بی تو ای شوق غزل‌آلوده‌ی شبهای من 

لحظه‌ای حتی دلم با من هم‌آوایی نداشت  


آنقدر خوبی که در چشمان تو گم می‌شوم  

کاش چشمان تو هم اینقدر زیبایی نداشت! 

 
این منم پنهانترین افسانه‌ی شبهای تو  

آنکه در مهتاب باران شوقِ پیدایی نداشت  


در گریز از خلوت شبهای بی‌پایان خود  

بی تو اما خوابِ چشمم هیچ لالایی نداشت 

 
خواستم تا حرف خود را با غزل معنا کنم  

زیر بارانِ نگاهت شعر معنایی نداشت 
 

پشت دریاها اگر هم بود شهری هاله بود 

 قایقی می‌ساختم آنجا که دریایی نداشت 

 
پشت پا می‌زد ولی هرگز نپرسیدم چرا 
 در پس ناکامیم تقدیر جاپایی نداشت  


شعرهایم می‌نوشتم دستهایم خسته بود  

در شب بارانی‌ات یک قطره خوانایی نداشت  


ماه شب هم خویش می‌آراست با تصویرِ ابر 

 صورت مهتابی‌ات هرگز خودآرایی نداشت  


حرفهای رفتنت اینقدر پنهانی نبود  

یا اگر هم بود ، حرفی از نمی ایی نداشت 

 
عشق اگر دیروز روز از روز‌گارم محو بود  

در پسِ امروز‌ها دیروز، فردایی نداشت 

 
بی تواما صورت این عشق زیبایی نداشت  

چشمهایت بس که زیبا بود زیبایی نداشت


 ((مردم شرور شرورانه عشق می ورزند.مردم بی رحم با خشونت.مردم ضعیف از سر ضعف.مردم نادان ابلهانه.اما عشق آزادمردان هیچ گاه بی خطر نیست.در این عشق هدیه ای برای معشوق وجود نداردو عاشق خود مالک هدیه عشق خویش است و معشوق در پرتو نگاه درونی عاشق کاهیده می شوداز توان می افتد و می پژمرد
موهبت عشق از آن کسی است که عشق می ورزد نه آن که معشوق است و دوست داشته می شود. هدیه (بهره) از آن عاشق است نه معشوق
عاشق تنهایی را دوست دارد. در پرتو عشق سکوت می کند ؛ به درون خود می نگرد و در این سفر درونی زیبایی هایی می بیند که چهره معشوق را از یاد می برد . آن چه می ماند عشق گدازانی است که وجود عاشق را می سوزاند و معشوق محبوب است ؛ چرا که اوست که مایه ی این موهبت گشته است. هر چه عاشق ؛ عاشق تر می شود ؛ معشوق محبوبتر است و آن که بیشتر از این عشق گدازان بهره می برد عاشق است)) 
  



 

ستارگان آسمان پارس

 

  
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد